یه روز گلدونی بود که یه گل خیلی زیبا تو دلش سبز شده بود
و همیشه به زیبایی گلش میبالید.
گل و گلدون شبای زیادی بدون هیچ بهونه ای برای همدیگه شعر و قصه های عاشقانه میگفتند
اگه یه روزی یکیشون شاد نبود اون یکی غصه میخورد
و همیشه یرای شاد کردن همدیگه تلاش میکردند
چون وجودشون تو وجود همدیگه گره خورده بود
و به هیچ قیمتی حاضر به جدایی از هم نبودن
تا اینکه...
اون گلدونی که یه زمانی در کنار گلش هیچ غصه ای نداشت و همیشه شاد بود
حالا هر شب به یاد گلی که از گلدونش جدا شده خاک خشک شده وجودشو
با اشکاش تر میکنه تا شاید گل قشنگش دوباره تو دلش سبز بشه...
چه دردناکه جای خالی گل برای گلدون
چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
چه زجرآوره روزای جدایی
چه سخته به انتظار نشستن با چشمای گریون
<font style="\"FONT-SIZE:" 8pt\"="">