دوست داشتن از عشق برتر است.
عشق يک جوشش كور است
و پيوندی از سر نابينايی،
دوست داشتن پيوندی خودآگاه
واز روی بصيرت روشن و زلال.
عشق بيشتر از غريزه آب میخورد و
هرچه از غريزه سر زند بیارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع میكند و
تا هرجا كه روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج ميگيرد.
عشق با شناسنامه بیارتباط نيست،
و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر ميگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میكند.
عشق طوفانی و متلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار
وسرشاراز نجابت.
عشق جنون است
و جنون چيزی جز خرابی
و پريشانی “فهميدن و انديشيدن ” نيست،
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود
و فهميدن و انديشيدن را از زمين میكند
و با خود به قلهی بلند اشراق میبرد.
عشق زيبايیهای دلخواه را در معشوق میآفريند،
دوست داشتن زيبايیهای دلخواه را
در دوست میبيند و میيابد.
عشق يک فريب بزرگ و قوی است،
دوست داشتن يک صداقت راستين و صميمی،
بیانتها و مطلق.
عشق در دريا غرق شدن است،
دوست داشتن در دريا شنا كردن.
عشق بينايی را میگيرد،
دوست داشتن بينايی میدهد.
عشق خشن است و شديد و ناپايدار،
دوست داشتن لطيف است و نرم و پايدار.
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا يقين است و شکناپذير.
از عشق هرچه بيشتر نوشيم سيرابتر میشويم،
از دوست داشتن هرچه بيشتر، تشنهتر.
عشق نيرويی است در عاشق، كه او را به معشوق میكشاند،
دوست داشتن جاذبهای در دوست،
كه دوست را به دوست میبرد.
عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزيز میخواهد
و میخواهد كه همهی دلها آنچه را او از دوست
در خود دارد، داشته باشند.
در عشق رقيب منفور است،
در دوست داشتن است كه:
“هواداران كويش را چو جان خويشتن دارند”
كه حسد شاخصهی عشق است
عشق معشوق را طعمهی خويش میبيند
و همواره در اضطراب است كه ديگری از چنگش نربايد
و اگر ربود با هردو دشمنی میورزد و
معشوق نيز منفور میگردد
دوست داشتن ايمان است و
ايمان يک روح مطلق است
يک ابديت بیمرز است
از جنس اين عالم نيست.